با شوهر و مردان وابسته به مادر چطور باید رفتار کرد؟

اگر مرد و همسر شما نیز به مادر و خانواده اش وابسته است پیشنهاد میکنیم این مطلب را تا آخر به دقت بخوانید

برای داشتن یک زندگی زناشویی سالم،نسبت به خانواده خود وابسته نباشید

امروز می‌خواهم در مورد یک موضوع خیلی جالب با شما صحبت کنم. می‌دانم عده زیادی از مخاطبان چنین دغدغه ذهنی دارند. پس بدون مقدمه‌چینی و حرف‌های دیگر می‌رویم سر اصل موضوع این یادداشت و مشکل خیلی از خانواده‌های ایرانی:

با مردهای وابسته به مادر چه باید کردبا مردهای وابسته به مادر چه باید کرد؟!

قبل از این‌که خانم‌های محترم آهی از ته دل بکشند و بگویند: هیچ چاره‌ای جز سوختن و ساختن نیست! و آقایان محترم هم خم به ابرو بیاورند که: بازهم شروع شد، این‌جا هم از دعوای مادر شوهر و عروس در امان نیستیم، می‌خواهم بگویم که عینک‌های پیش‌داوری‌تان را کنار بگذارید و یک‌بار برای همیشه این موضوع را خارج از نقشی که در آن دارید، نگاه کنید.
قرار نیست در این این یادداشت راهکاری به خانم‌ها ارایه کنیم که شوهرشان را از مادر خود دور کنند، بلکه می‌خواهیم به یک رفتار متعادل برسیم. لطفاً مرا محکوم ‌به این نکنید که یک‌طرفه به قاضی می‌روم و چرا برای مادرشوهرها هیچ پیشنهادی جهت تغییر رفتار و نگرش ندارم.

در مطلبی جداگانه به چم‌وخم‌های یک مادر شوهر نمونه می‌پردازیم، اما چیزی که واضح است، حضور بیش‌تر شما عروس‌خانم‌ها در اینترنت و خواندن مقالات است. علاوه بر این تغییر نگرش در سن بالاتر، سخت‌تر بوده و شاید نتوان کسی را که شصت سال از عمر او می‌گذرد، تغییر داد، اما می‌شود با کمی متفاوت‌نگریستن و به‌گونه‌ای دیگر رفتارکردن، همان شخص شصت ساله را با خود همراه کرد.

فرهنگ ما و وابستگی به مادر
بهتر است فیلم‌های خارجی را فراموش کنید و نگویید: هیچ‌ کجای دنیا این‌طوری نیست که پسر این‌قدر به مادرش وابسته باشد. بله! این ‌یک واقعیت فرهنگی است. خیلی مواقع هم ما وابستگی را با دل‌بستگی اشتباه می‌گیریم؛ یعنی پسری وابسته نیست و به توانایی تصمیم‌گیری رسیده است، اما نسبت به مادرش دل‌بستگی زیادی دارد و ما به‌عنوان عروس خانواده این موضوع را نمی‌توانیم تحمل کنیم و می‌گوییم او وابسته است. اگر می‌گویید چه فرقی دارد، بهتراست با هم کمی مفهوم وابستگی و دل‌بستگی را بررسی کنیم.
وابستگی یعنی کسی را می‌خواهی به خاطر این‌که از او منفعتی به تو برسد، بدون او نمی‌توانی زندگی عادی خود را داشته باشی و نوعی مکانیسم مرضی است. احساس تملک ایجاد می‌کند و آزادی را از فرد می‌گیرد. نوعی دوست داشتن مشروط است و در آن خودخواهی به چشم می‌خورد. دل‌بستگی یعنی کسی را بخواهی با تمام خوبی‌ها و بدی‌هایش. به دنبال کسب منفعت از این رابطه نباشی و در تصمیم‌گیری و زندگی‌ات خلل ایجاد نکند.
همسر شما اگر به بلوغ عاطفی رسیده باشد، می‌تواند در عین حال که یک پسر خوب و مهربان است و به مادرش توجه می‌کند، برای شما هم چیزی کم نگذارد و احساس منفی در شما ایجاد نکند. البته اگر زیاده‌خواه نباشید و بپذیرید که توجه او به مادرش منافاتی با علاقه‌اش به شما ندارد

چیزی که باید برای داشتن یک زندگی زناشویی سالم به دست بیاوریم، این است که دختر و پسر نسبت به خانواده خود وابستگی نداشته باشند، اما دل‌بستگی نه تنها ایرادی ندارد، بلکه نشانه سلامت عاطفی آن خانواده است. پس زمانی‌که می‌خواهید در رفتارهای شوهرتان اعتدال را ایجاد کنید، حواس‌تان باشد که حسادت زنانه باعث نشود که شما نسبت به محبت و دل‌بستگی مادر و فرزندی هم حساس شده و بخواهید کم‌رنگ شود.

وابستگی به مادر,عروس و مادر شوهر

مادر همسرتان را دوست بدارید و ارتباط خوبی با او برقرار کنید

 

ما فرض می‌کنیم که همسرتان به بلوغ عاطفی لازم برای تشکیل زندگی نرسیده و آن‌قدر به مادرش وابسته است که بدون او نمی‌تواند آب بخورد، حال باید چه‌کار کنید؟
در قدم اول سعی نکنید با دعوا و ناراحتی و خشونت او را وادار کنید که بین شما و مادرش یکی را انتخاب کند؛ زیرا بهتر است بدانید که در این بازی از قبل باخته‌اید. این روش فقط تنش و اختلاف را در خانه‌تان ایجاد می‌کند و نتیجه‌ای هم نمی‌دهد.
اگر بخواهید با محبت و روش‌های زنانه هم همسرتان را به سمت خود بکشید و به اصطلاح از مادرش دور کنید، بازهم موفق نمی‌شوید و در ضمن ابراز علاقه‌هایتان مصنوعی بوده و نمی‌تواند تأثیر مثبت‌ خود را در زندگی بگذارد.
شما باید اول علت را بررسی کنید. همسر شما اگر به بلوغ عاطفی رسیده باشد، می‌تواند در عین حال که یک پسر خوب و مهربان است و به مادرش توجه می‌کند، برای شما هم چیزی کم نگذارد و احساس منفی در شما ایجاد نکند. (البته اگر زیاده‌خواه نباشید و بپذیرید که توجه او به مادرش منافاتی با علاقه‌اش به شما ندارد.)
پس شما باید به همسرتان کمک کنید تا به بلوغ عاطفی رسیده و بتواند بین علایق‌اش در زندگی توازن ایجاد کند. این کار در یک ماه و دو ماه انجام نخواهد شد. اگر وابستگی بیش از حد است و روال زندگی فردی شوهرتان و همچنین خانوادگی شما را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد، می‌توانید از یک مشاور به صورت حضوری کمک بگیرید. البته صورت‌مسئله رفتن به نزد مشاور، وابستگی او به مادرش نباشد؛ چون در این صورت ممکن است اصلاً همراه شما نیاید. بهتر است بهانه‌ای چون اختلافات روزمره و نارضایتی‌های پنهان را پیدا کنید و بگویید برای بهترشدن رابطه‌تان دوست دارید مشاوری به شما کمک کند. در این مدت هم اصلاً شمشیرتان را از رو نبندید و نگذارید همسرتان متوجه حساسیت شما بر روی مادرش بشود.
برای آن‌که آرامش داشته باشید و حس نکنید وسط یک میدان مبارزه قرار گرفته‌اید، بهتر است مادر همسرتان را دوست بدارید و ارتباط خوبی با او برقرار کنید. بعد از ازدواج مادرشوهرتان، چون مادر خودتان است؛ نه از جهت عمق دوست داشتن که شاید یک شعار اشتباه باشد، بلکه از جهت نوع‌دوست داشتن و جنس رابطه.
این‌که شوهر شما بیش از حد به مادرش وابسته است، دلیل بر بد بودن مادرشوهرتان نیست. فرهنگ ما به‌گونه‌ای ‌است که زنان بعد از مادرشدن تمام روابط عاطفی‌شان را در فرزندشان خلاصه می‌کنند و به همین جهت گاهی بعد از ازدواج فرزندشان، هم دختر و هم پسر تحمل دوری از آن‌ها را نداشته و گاهی توقع سرزدن و دیدار آن‌ها را بیش از حد متعارف دارند. شرایط روحی«مادرها» را درک کنید و بگذارید فرزندشان را یک‌ دل سیر ببینند؛ هرچند وقتی خودتان مادر شوید، متوجه خواهید شد که دل سیر وجود ندارد و یک مادر همیشه بی‌تاب دیدار فرزندش است.
سعی کنید شما هم با مادر همسرتان ارتباط خوبی داشته باشید و به‌جای آن‌که نسبت به رابطه شوهرتان با او حساس بوده و حسادت کنید، در کنار همسرتان قرار بگیرید. محبت قلب مادران را جذب می‌کند. امتحانش ضرری ندارد. البته اگر وابستگی بیش از حدی وجود داشت، می‌توانید به‌مرور زمان کاری کنید که تبدیل به یک دل‌بستگی بالنده شود، اما فراموش نکنید او به زن دیگری علاقه‌مند نیست؛ مادر او مادر هر دوی شماست، نه یک زن غریبه که هووی عشق شما در قلب همسرتان باشد.
منبع:مهرخانه

38 نظر

  1. سلام
    شوهر من مدت ۳ سال تا هر روز ساعت ۶ صبح می رفت سر کار و ساعت ۹ شب بر می گشت منزل مختصر شامی می خورد و می خوابید هر روز کارش و بعد مادرش و هیچ وقتی برای من نداشت فقط من رو آورده که گاهی با هم پارک برویم و آشپزی کنم و خانه را برای خواب آقا فراهم کنم البته ناگفته نماند که ۱۸ سال هم که در خانه ی مادرش زندگی می کردیم فقط کارش این بود که اوقات بیکاری خودش را با استعمال تریاک سپری می کرد بازم در پائین خانه مادرش دور بساط تریاک جمع می شدند اول به اسم کمک به مادرش می رفت و سر از زیر زمین در میاورد . فکر کردم جدا شوم اگر دست به استفاده از تریاک بزند دست پلیس اش می دهم با این فکر من انگار فکرم را خواند و ترک کرد . اما به اعتیاد به کار روی آورد الان بازنشسته شده بازم مادرش در اولویت زندگی اش است من از زمانی که ازدواج کردم فقط تنهاتر شدم . از شهرستان به تهران آمدم دوستان قدیمی ام را ترک کردم

    • سلام عزیزم
      به نظر من سعی کن زندگی با شوهرت رو از نو بسازی. خیلی مهربون باش و مهر و محبتت رو طوری بروز بده تا شوهرت متوجه بشه. مردها شیفته مهر و عطوفت هستند. گاهی باید برا شوهرت مادری کنی تا تو رو هم مثل مادرش دوست داشته باشه.

  2. ممنونم ازتون واقعی خوب و مفید بود

  3. سلام و وقت بخیر
    من ۲۲ سالمه و ۹ماهه ازدواج کردم، شوهرم به شدت به خانواده اش وابسته است و حتی به خاطر اونا رو من دست بلند کرده،اینقدر منو جلو اونا کوچک کرده که من نمی توانم اصلا حرف بزنم. حتی روز عروسیم هم خودشون بدون اطلاع من انتخاب کردن. دومین باره که به اختلاف خوردیم و شوهرم رفته خانواده ها رو آورده ،پدر شوهرم هم به من گفت که اگه به این وضع ادامه بدید زندگیتون رو تمام می کنم، یعنی اختیار زندگی زناشویی من دست پدرشوهرمه…. شوهرم تا باش حرف نمیزنه کاملا لال میشه و جرئت حرف زدن رو حرف باش رو ندارن. حتی به من اینقدر جلوشون حرف زد که خودم باورم نمیشه این موجود اصلا منو دوست داشته. خواهرشوهر هام هم پشت سرم حرف زدن و پدرشوهرم میخواد هر چیزی گفت ما بگیم چشم. شوهرم گوشش دست باشه. و من اصلا دلم نمی‌خواهد باهاشون رفت آمد کنم واقعا نمیدونم چیکار کنم

  4. منم یک مادر شوهر دارم که تا سر کوچه هم نمی ره همه کاراش رو شوهر من میکنه دارو دکتر پاشم عمل کرده ولی تکون نمی خوره دوست داره پسرش همه کاراش رو بکنه خرید های خونه تمام کارهای عملش و دکترشم شوهرم کرده این ۳تا بچه های دیگه اش هم سر خونه زندگیشونن فقط این این کار ها رو میکنه هر ماه ۴ تا دکتر می بردش مهمونی بخواد بده جای بخواد بده همش شوهر من

  5. شماها که خوش به حالتون من بدبختو نگاه با مادر شوهر زیر یک سقفم شوهر نامردم بدجوری
    به مادرش وابسته اس من بمیرم هم فکر منو نمیکنه ولی برای مادرش میمیره مادرش که. دیده طرفدار داره هی تکه میندازه بهم طعنه میزنه دیگه آرزوی مرگ دارم. یا برای خودم یا برای مادرشوهرم

  6. سلام دوستان
    همسر من هم همینطوره متاسفانه خیلی از خانواده من انتظار داره در حالی که اصلا در مورد خانواده خودش اینطور نیست. البته خانوادش و مخصوصا مادرش آدمای بد و حسودی نیستن ولی عیب از خودش هست. هرجا میریم باید اونا رو هم با خودش ببره من خانوادم تو یک شهر دیگه زندگی می کنند هربار میخوایم بریم خونه مامان اینا میگه باید پدر و مادرم رو هم ببریم آخه این چه دلیل مسخره ای هست مگه خونه بابام هتله که همش اونا رو ببریم بعدشم من میخوام بعد شش هفت ماه برم خونه بابام راحت باشم نه اینکه همش دنبال پدرشوهر و مادرشوهر باشم که کجا میرن کجا میان با وجود اونا اصلا بهم خوش نمی گذره ولی شوهرم اصلا اینو درک نمی کنه میگه زن از شهر دیگه گرفتم که خانوادم یه جا داشته باشن هروقت میخوان برن جالبه که خانواده من خیلی خیلی کلاس بالاتر از اونا هستن و این رفتارا واسشون خیلی عجیبه و باعث شده نظر بدی نسبت به شوهرم و خانوادش داشته باشن ولی به رو نمیارن من واقعا ناراحتم و نمی دونم چطور با این مرد خودخواه رفتار کنم. در ضمن شوهرم تو همه چیز از ما توقع داره مثلا واسش جشن تولد گرفتم خانوادش هیچی کادو ندادن میگه ازشون توقعی ندارم بعد خواهر من رفته خارج میگه اگه کادوی خوبی نیاره بهش پس میدم. تورو خدا بگین باهاش چکار کنم. ایکاش با هم فرهنگ خودم ازدواج می کردم این ازدواجها خیلی غلطه

  7. سلام
    خواستم بگم این راهکار اصلا فایده ای نداره
    من خیلی مهربونم با مادرشوهرم اونم همینطور
    ولی وقتی نامزدم برای دیدن من میاد به هر بهانه ای زنگ میزنه بهش که بره خونه
    به دروغ خودشو میزنه به حال بد و بهونه میگیره
    وقتی همسرم به من میگه قربونت برم حسادت میکنه و میگه زحمتشو من کشیدم پسرم قربون صدقه کس دیگه میره
    اگه مادرش بگه این جورابو برای زنت بخر میخره اگه بگه نخر نمیخره
    مهمونی دوتایی میریم صد بار زنگ میزنه که مهمونیو زهرمار کنه بهمون
    من همه ی تلاشمو کردم
    رابطمونم با مادر شوهر ظاهرا خیلی صمیمیه ولی اون بازم طعنه کیزنه و کار خودشو میکنه
    همسرم برام طلا خریده ولی مادرش قایمش کرده که نکنه دست من برسه
    اینا همش یه اصطلاحه که اگه خچب باشی خوبن
    مادری که بدجنس باشه حتی اگه براش فرش زیر پا باشی بازم کار خودشو میکنه
    فقط نهایتا بگم خدا نسل همچین مادرایی رو از زمین ورداره به حق پنج تن

    • مال من حسود به تمام معناس…انگار میخواست دخترشو بگیره برا پسرش…
      گوشی شوهرمو چک میکنم میبینم چغلی منو بهش میکنه…

    • مادر شوهر منم تو نامزدی همش زنگ میزد به پسرش که کجای چی کار میکنی اگه یکم دیر می کرد داد میزد پای تلفن الانم همه کاراش رو شوهرم میکنه به‌ دخترانش نمی گه از تو خانه تکان نمی خوره کلا مهمانی جا ی بخواد بره با پسرش یا خرید داشته باشه‌انقدر بی فکر که نمی گه الان این زن داره بچه داره

  8. سلام دوستان تنها چیزی که میتونم بگم اینه که خوش بحالتون که قضیه ی شما مادرشوهرتون که محرم شوهرتون هست رو دارین
    همسر من به جاریم وابستگی زیادی داره و اونو در همه شرایط به من ترجیح میده و همش از اون تعریف میکنه با اینکه از خانواده سطح پایینی هستن.جاریم من رو خیلی اذیت میکنه و بهم بی احترامی میکنه ولی همسرم بازهم طرفش هست و همه جوره پشتش هست.حتی برای من خرج نمیکنه میگه ندارم پول ولی برای جاریم حسابی خرج میکنه.روابط عاطفیشون باهم خیلی قویه.من بارها گریه کردم پیش ۲ تا مشاور هم رفتم.ولی چه فایده که بازهم همسرم کار خودش رو میکنه.با جاریم رابطه تلفنی پیامکی تلگرامی دارن.و همسرم هیچی برای اون کم نمیذاره.

  9. وقتی مادرشوهرم ب شوهرم زنگ میزنه دلم میخوادگریه کنم ولی خب نمیتونمم چیزی بگم چون شوهرم ناراحت میشه…اینقد ک واسه خوئوادش وقت میزاره هیچوقت واسه من نمیزاره ومن همیشه سراین موضوع حالم گرفتس

  10. سلام
    حرفاتون واقعا درسته. چون من درمورد زندگیم با کسی حرف نمیزنم میخوام اینجا یکم صحبت کنم و کمک بخوام
    ما ۴ ساله ازدواج کردیم دوران عقد ۳ سال زندگی ۱ سال شوهرم بصورت افراطی درگیر خانوادشه.
    الان درست یکساله مستقل شدیم و ایشون هر روز چشماشون ک باز میشه مادرشون تماس میگیرن و یک چای میخورند و میرن خونه مادرشون تا آخر شب و همیشه گل و گلدونی یا ظرفی یا هرچیزی که تو خونه ما دوتا باشه یکیشم بدون اینکه حرفی نظری از من بخواد بیشترشم یواشکی میبره خونشون. من مشکلی ندارم فقط یکبار خیلی خوب گفتم عزیزم چی میشه از منم نظر بخوای و منو در جریان بذاری شاید منم چیزی برای مامان کنار گذاشته باشم.ولی اهمیت نمیده میگه تو فرض کن من یک زندگی و یه خونه دیگه ام دارم. اونقدر که خودشو مسئول همه چیز خانوادش میدونه تو زندگی مشترکمون اصصن مسئولیت پذیر نیست.رفتاراش مثه غریبه هاست و خیلی کارا و رفتارای دیگه اش که همشو با هم جمع کنیم باعث افسردگی من شده و اون کاملا بی تفاوته نسبت به من و زندگی مشترکمون. راستی مادرشوهرم کمی هم حسودی میکنه و اذیتایی هم بصورت نامحسوس داره و من واقعا خیلی دلم میشکنه.

  11. همه متدر شوهرا بمیرن ایشالله

  12. سلام عزیزانم منم مث شماازاین رفتارارنج میبرم ولی دارم خودموعوض میکنم بجای اینکه بافکرکردن به ایناخودمواذیت کنم سعی میکنم جلوشوهرم به مادرشوهرم احترام بزارم بش بگم مامان جون …..جلو شوهراتون درموردمادرش جبهه نگیرید خودتونوجای اونابزارین اگه بگن حق نداری بامامانت …یاهرحرفی عصبانی میشید سیاست داشته باشین بش بگین عزیزم مامانتو مث مادرم دوس دارم ولی بهتره حریم خصوصیمونونگه داریم خیلی اروم سعی کنید تعادل ایجادکنید میدونید واسه چی مادرشوهرا بدی میکنن حسودی میکنن فک میکنن پسرشونوازشون گرفتین پس همیشه بگین مامان جون تومادرهردومونی اونم رفتارش عوض میشه امتحانش ضرری نداره

  13. سلام شوهرمن خیلی وابستست ولی نه اونقدری که مدام بهش زنگ بزنن وخبردستشویی رفتنشوبگیرن ولی هردوروز یاسه روزی ک زنگ میزنه جبران مافات رومیکنه توخرید عروسیمون حتی کوچک ترین چیزرو ازمادرش میپرسید ک خوبه یانه اگه میگفت بده حتی اگرمیخواست هم میگفت باشه بریم جای دیگه. اگه یه گفته ای رو من بگم انجام بده راضی نباشه میگه نه ولی اگه همون حرفو مادرش بگه حرفی نداره حتما انجام میده داره حالم ازرفتاراش بهم میخوره هنوز ادعاش میشه ومیگه من توروازخانوادم هم بیشتردوست دارم خواهش میکنم هرایده ای واسه درست شدنش دارید بگید شایداثری داشته باشه

    • ببین دقیقا شوهر منم عینه توعههه اونقدر گریه میکنم همه میگن درست میشه میگم اره وقتی سلامتی منو ازم گرفتن اون موقع درست میشه

  14. سلام شوهر من خیلی وابسته مادرش است وقتی خونه ما می یاد همیشه اختلاف ودعوا پیش میاید همیشه کارهای منو زیر نظر دارد که آیا میوه اوردم چای دادم من را خسته میکنه ودرکل من وبچهها نمی بینه با بچه هاهم رفتار خوبی نداره وقتی خونه ماهست همیشه دعوا میشه

  15. با سلام ممنون از مطلب خوبتون
    همسرم نظامیه و باید سه سال تو محل خدمتش بمونه از وقتی عقد کردیم رفت بعد دوسالم عروسی گرفتیم بازم اونجاست شوهرم همیشه از سختی کارش میگه اما چون من دانشجوام و کارمند نیستم مادرشوهرمم مدام داره کار پسرشو رو سر منو خانوادم میکوبه انگار زندگی شغل و پوله ،شوهرم از نظر مالی به مادرش وابسته ست مادرش با اینکه کارمنده همش و هر روز با پسرش حرف میزنه و یادش میده که با من چطور رفتار کنه شوهرم چون فرزند طلاقه همیشه بدبینه هرچی میخوام نوع نگاشو عوض کنم اما بعد مرخصی دوباره مادرش تلفنی همه چیو خراب میکنه شوهرم همیشه دوس داره با اونا بیرون بره همیشه دنبال نفر سومه که باهامون بیاد
    من پیشنهاد داده بودم که این مرخصی بریم قیمت خونه هارو بگیریم اما دیروز زنگ زدم یهو گفت میدونی مامانمم باید بیاد
    همه جا میگه اونا باید بیان
    انقد ولخرجی میکنه که کم میاره بعد بخاطر همین زندگیمون از دست میره واسه رفتاراش
    از دیروز تا حالا باهام قهره
    بهم گفت من همینم عوضش نمیشم مشاوره هم نمیاد هیچوقت

    • سلام.منم یه خواستگاری شبیه همین چیزی ک شما گفتین دارم البته شغلشو منظورمه میشه باهاتون صحبت کنم در مورد کارو زندگی و….؟

  16. وابستگی زیاد چیز بدیه . مرد و زن هم نداره. اما اینکه حداقل سه تا خانم اینجا آرزوی مرگ مادرشوهرشون رو کردن هم وابستگی شوهرشون به مادرش رو نشون میده و هم انحصارطلبی و سلطه طلبی خانمهای محترم رو . یعنی خیلی راحت حکم اعدام صادر می کنن. بنظرم باید پدر و مادرها خیلی دقت کنن که نه پسران وابسته تربیت کنند و نه دختران انحصارطلب

    • من با وجود اینکه تک فرزند هستم اونچوری که شوهرم به خانواده اش وابسته است من نیستم.شوهرم به خاطر برادرهای سیاستمدارمفت خور و راحت طلبش من رو زیر پا میزاره.باوجود اینکه از شرایط کاری و روحیه و وضعیت جسمی ام باخبره همش جانب اونا رو میگیره.اصلا درکم نمیکنه بعضی وقتها از کارهاشون ابراز ناراحتی میکنم یا داد وهوار میکنه یا میره تو لاک رفتارش مثل بچه ها میشه.بچه هامو میزنه.بخدا نفهمی هم حدی داره.باور کنید بخاطر کوچکترین مساله مزاحم من و کار و زندگیم میشن.وقتی به شوهرم میگن اصلا موقع اومدن اونها نیست عصبانی میشه.بخدا به خاطر مفت خوری های اونها تا خرخره زیر بدهی هستیم.جالبه من با خانواده خودم راحتم بارها به اونها میگه امروز حوصله ندارم شمارو ببینم.ولی وقتی به شوهرم میگم امروز حوصله مهمان رو ندارم عصبانی میشه.با وجود اینکه دوقلو باردار بودم و بایستی استراحت مطلق داشته باشم برای اونا کلفتی و مهمانداری میکردم.اینم شد شوهر

    • بحث انحصار طلبی نیست ت توی جایگاهی نیسی ک همچین حکمی صادر کردی ک فلانی با این نظریه اش حتما انحصار طلبه بلکه باید ت جایگاش قرار بگیری
      شوهری ک گاه و بیگاه هر تعطیلی میشه ع فرصت استفاده و حتی ۱ درصد وقت خودشو صرف زن و بچش نمیکنه همش ب فکر مادرشه حتی حکم اعدامم واس مادرش کم بوده اگ مامان میخاس ک دم ب دیقه بش شیر بده زن میخاس چیکار و وقتی زن گرف دیه مادر میخاس چیکار نمیخام بگم فقط زن و داشته باشه بلکه باید تعادلو حفظ کنه

  17. با سلام. برخی از مادر شوهرها مثل مادر شوهر من یک شوهر برایش کم است و دوتا پسرش هم شوهرهای دوم وسومش هستند. روزی ۲۰ بار بیشتر به پسرش زنگ میزند که چی پختهه، چی خوردی، خوردی خوشمزه بود، دستشوییت را برو، امدی ابمیوه بهت داد. اگه یک روز نرد دیدنش یک برنامه میچیند حتی اگه شده ۱۱ شب پرسش را میکشد خونشون تا ساعت ۱٫ زمانی که میاد من از غصه خوابمبرده. از خرید خونه، دکتر، میمهانی دادنش، لباس شستن همه را پسراش میکشد خونه انجام بدهند. روز عروسیم یک تخت به پسرش دادو بعد جاریم گفت به شما هم این تخت را دادند یادمیدهند که تا دعوا شد جدا بخوابند… همین بود در حقیقت روز سوم عروسی که من را سه روز بود از ۷ صبح تنها گذاشت تا ۱۲ شب .اعتراض کردم پشتیش را برداشت و رفت روی اون تخت بخوابد…
    بهم دروغ گفتند که فقط پسرشون یکم چاق بوده ولاغر کرده بعد محرمی دیدم تمام پوست وگوشت تنش مثل پوست پلاس بهش اویزونه وظاهر کریهی دارد .. جالب گفتند چیز خاصی نیست خوب مبشد پسرشون بالای ۲۴۰ کیلو بوده ولاغر شده..ادعای ممونی هم میکند وهزارتا رنج دیگه که سینه ام را از غصه منفجر میشد. این قدر زجرم دادند که با اینکه تازه عروسم هنوز ۶ ماه نگذشته مریضی قلبی گرفتم و رگهای قلبم گرفته بعد با کمال پرویی و بی وجدانی میگند فکر نکن اینجا مریض شدی مریضی قلبی از خونه پدرت بوده در حالی که من کارم ورزش کردن مرتب وحرفه یی بود حالا حتی ۱۰ دقیقه هم نمیتونم بدن سازی کنم یا ورزش کنم.
    نمیدونم خداوندی که من خودم را سپردم بهش که برام یک ازدواج خوب فراهم کند چرا به این شکل جواب دعای منا را داد
    من که از خدا فقط ارزوی مرگ مادرش و حتی شوهر خودم را دارم که با زندگی من اینجور بازی میکند.

    • دقیقا باهات موافقم مادرشوهرم با اینکه جدا شده فکر میکنه علامه دهره و همه جیزو میدونه خیلیم حسوده مدام زنگ میزنه به پسرش و چکش میکنه بعد میگه زنت نگرانته داره دیوونم میکنه رفتاراشون
      بارها بی احترامیاشونو با چشمای خودم به شوهرم دیدم خودم دلداریش دادم دعوا نکنه و آروم باشه حالا فقط یه مرخصی ۲۰ روزه اومده بود که چندروزی اونجا موندیم دعواشون نشد اونارو به رخ من میکشه خداییش کاش بعضیا عقده ای نباشن
      همیشه تو زندگیم با کاراشون حالمو داغون میکنن
      از پدرشوهرمم که نگم بهتره
      تو عقد بودیم غیرمستقیم گفته بود زنت طلاهاشو بفروشه شریکی زمین بخره
      خودش که برام واسه آبرو داری هم شده یه تیکه هم نخرید
      هیچوقت شوهرم موقع تولدام اعیاد شبای یلدا و خیلی مراسمای مهمو نیوده
      هیچوقت نشده دوتایی بریم خرید همیشه کسی رو میاره
      خانواده شوهرم گفتن ما نمیدونیم یلدایی چیه و پیش ما رسم نیست و برام نیاوردن
      البته اینا دیگه گذشته
      الان زندگیمو میخوام شروع کنم
      بارها بهم بی احترامی شده و لبخند زدم فکر کردم با محبت حل میشه اما شوهرم حالا بهم میگه وقتی همیشه بهشون احترام میذاری معلومه خوبن دیگه
      همیشه منو تنها میذاره با اونا و خودش شب میاد دیروقت
      کی رو دیدین همه طلاهاشو خانواده شوهر انتخاب کنن اونم هیچی نگه
      منو شوهرم و خواهر شوهر مادرشوهرم بودن
      دیروز بعد یک سال که گفتم گفت اگه دوس نداشتی چرا انتخاب کردی یعنی خودش نمیفهمه آدم رودرواسی داره نمیتونه مستقیم بگه میگه مگه چیز بعد انتخاب کردن اونا که باسلیقه ان
      میگه حق اعتراض نداری تو این زندگی
      دیگه بریدددددددم
      کمکم کنید لطفا

  18. سلام.آقا پسر تنها.خب حتما خیلی از مادرت تعریف میکنی و قدر دختری که بی هیچ توقعی تورو دوس داره نمیدونی!حتما هم تاحالا پا پیش نزاشتی میخواستی هم بدو بیراه نگه؟خب خانوادت شلن خودتو جم کن..هی ازشون تعریف میکنی برا چی؟دختر مردم که گناه نکرده!شاید مشکل داری واقعا.شاید درکت پایینه

  19. الان ۳ سال ک با دختری دوستم با اینکه تا حالا برخوردی با خونوادم نداشته و تاحالا مادرمو ندیده .
    ولی پیش قضاوت میکنه و احتمال میده ک بد باشن ب مادرم و خونوادم بارها توهین کرده ،من خونسردانه جوابشو دادم، بدون توهین ،دیگه موندم چی بکنم ایا رابطرو ادامه بدم یا ن

  20. بسیار غمگینم از هوو برام بدتر کاش راه درمان و بگید از همه راهها خواستم بگم دوست دارم هدیه خریدم ولی اخرش بیاید ببینید چقد عاشق پسرش مدام مثل دوست پسردوست دختر باهم تلفنی حرف میزنن منم اونجا نقش حما ل و دارم خستم کاش راه چاره بگید.
    یه عمرتوخانوادم باارزش و بزرگ بودم حالا با بی محلیش منو خورد میکن.

    • چه جالب چه مشکلات مشابهی فکر میکردم فقط خودمباهاشون درگیرم، مادر همسر منم همینطور هستن، من اولش خیلی خودم رو اذیت کردم تا حدی که تو بارداری بچه ام رو سر اذیت هایمادر همسرم از دست دادم چون نمیتونست تحمل کنه تو مسافرتی که با هم رفته بودیم پسرش به من که شرایطم خاص بود،توجه بکنه. هرکاری تونست کرد تا آخرسر بین ما یه دعوای اساسی ایجاد کرد و منم حالم حسابی بد شد و بعد مدتی بچه ام افتاد الانم شوهرم اصلا خودش و مادرش رو کهمقصر نمیدونه هیچ ایشون رو مثل یک قدیس میپرسته. الان به این نتیجه رسیدم که زندگی دو روزه، اولا خدا جواب بدیهاشونو بهشون میده و مثلا دختر خودشونم اخیرا به خاطر همین رفتارهای خانواده همسرش طلاق گرفته دوما من بغید تکیه گاهم تو زندگی خدا باشه نه یه بچه به نام مرد، با غصه خوردن فقطخودمون رو مریض می کنیم

  21. دوستان
    وقت بخیر

  22. مرگ بر مادر شوهری که پسرش رو اینجوری وابستهء خودش کرده و اگه وابسته کرده غلط کرده براش زن گرفته، همون بهتر که بمیره

  23. سلام مطالبتون خوب بود ولی دوست داشتن زنی که جز درد سر برات چیزی نیست خیلی سخته مثلا من دوست ندارم با پدر شوهر و مادر شوهرم برم سینما و وقتی به همسرم میگم من نمیام مادر شوهرم میگه به درک مهم پسرمه بعد شوهر منو میگیرن مثل یه بچه با خودشون میبرن نمیدونم وقتی تا این حد به بچشون وابستن چرا براش زن میگیرن؟ به هر حال خودتونو بزارین جای ما آیا میشه همچین موجودیو دوست داشت ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  24. واای امان از این مادر شوهرا که بعضی وقتا فکر میکنم شایددد شاایدد مرگشون بلکه سنگینی حضورشونو از زندگی آدم کم کنه…

  25. سلام واقعا ممنونم از حرفایی که گفته شد که واقعا حرفای دل من بود کاش ما تازه عروسا حسادتیو که به رابطه همسرمون به مادرشه رو میتونستیم کنار بزاریم من هرموقع مادرشوهرم به همسرم زنگ میزنه بغض گلومو میگیره تو دلم میگم ای خدا چرا نمیزاره ما باهم شاد باشیم با اینکه فقط احوالپرسی میکنه و اهل دحالت نیس ولی کاری کرده که همسرم مدام بهشون فکر میکنه و دغدغه مادرشو داره و همش حس میکنم که جسمش فقط پیش منه…

  26. سلام مطلب خوب بود ولی فقط شامل تعریفات بود وآخر اینکه با مادر شوهر خوب باشیم ؟؟؟!!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *